فردوسي ،خارج از دايره ي اوهام(1)


 

نويسنده :دکتراکبرشعباني




 

چکيده :
 

فردوسي توسي با همه ي عظمتي که دارد ،متأسفانه در تذکره ها و تواريخ ادب چهره ي روشني از او ،آن گونه که بايد ارائه نگرديده و همواره هاله اي از افسانه و اوهام شخصيت واقعي شاعر را در بر گرفته است .دراين نوشتار،پس از مروري مختصر برآثارموجود درباره ي فردوسي ،با نگاهي به دور از باورهاي احساسي و عوام پسندانه و تنها با تکيه بر متن شاهنامه و ديگر منابع معتبر،سعي شده است ،ضمن نماياندن شخصيت واقعي او ازغربتي جانکاه که همواره ،سايه ي شوم آن برسر حکيم خردمند توس سنگيني مي کرده است ،به نحوي ساده و ملموس سخن به ميان آيد .

واژه هاي کليدي :
 

فردوسي ،شاهنامه ،افسانه و اوهام ،غربت ،سياست ،فرهنگ ،مذهب .
فردوسي شاعرحماسه سراي بزرگ ايران و پي افکننده ي کاخ بلند نظم فارسي ،گرچه با شاهنامه ي بي همالش ،همواره براي جهانيان بويژه فارسي زبانان ،چهره اي آشنا بوده و هست ؛اما اين که فردوسي در واقع که بود و چه سان مي انديشيد و چگونه زيست ،بحثي است که درکمتر مأخذي مي توان بدان دست يافت .حقيقت اين است که ،در آثار گذشتگان ،هرجا نامي از فردوسي و شرحي از زندگي او به ميان آمده ؛آن چنان با افسانه آميخته است که ،امکان اعتماد را تا سرحد انکار پايين مي آورد .
چهار مقاله نظامي عروضي ،تاريخ سيستان ،تاريخ گزيده ي حمدالله مستوفي ،مقدمه ي شاهنامه بايسنقري ،مجالس المؤمنين قاضي نورالله شوشتري و ديگر ماخذي که از او ياد کرده اند ،يا اصلاً به زندگي و سرگذشت فردوسي نپرداخته اند و فقط به ذکر نام و آوردن ابياتي چند از او بسنده کرده اند و يا به خلق داستان هاي عجيب و غريب درباره ي او و ارتباطش با ديگران پرداخته اند ؛بطوري که اين فکر در خواننده ايجاد مي شود که شايد در روزگار خود شاعر هم ،زندگي او در هاله اي ازابهام پنهان بوده است .
اينک به ذکرچند نمونه از آن چه که در آثار پيشينيان درباره ي فردوسي آمده است مي پردازيم :
«تاريخ سيستان :به مناسبت معرفي رستم ،از فردوسي نيزياد مي کند و مي گويد :«حديث رستم برآن جمله است که بوالقاسم فردوسي شاهنامه به شعرکرد ،و بر نام سلطان محمود کرد و چندين روز همي بر خواند ،محمود گفت :همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم ،و اندر سپاه من هزارمرد چون رستم هست .بوالقاسم گفت :زندگاني خداوند دراز باد ،ندانم اندرسپاه او چند مرد چون رستم باشد .اما اين دانم که خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگرنيافريد.اين گفت و زمين بوسه کرد و برفت .ملک محمود وزير را گفت :اين مردک مرا به تعريض دروغ زن خواند .وزيرش گفت :بايد کشت هرچند طلب کردند ؛نيافتند .چون بگفت رنج خويش ضايع کرد و برفت و هيچ عطا يافته تا به غربت فرمان يافت .»(1)اين بود همه ي آن چه صاحب تاريخ سيستان در مورد فردوسي آورده و کاملاً روشن است که اين افسانه چه از آن مؤلف باشد و چه از افواه گرفته باشد ،تنها به خاطر نماياندن مقام رستم ذکر گرديده است و مؤلف ابداً در مقام معرفي فردوسي نبوده است .
نظامي عروضي در «چهارمقاله »گرچه بطور جدي ،به فردوسي پرداخته است ؛اما سخنش خالي از خطا نيست .در مورد انگيزه شاعر در خلق بزرگترين اثرحماسي جهان اين گونه سخن مي گويد:«و ازعقب يک دختر بيش نداشت و شاهنامه به نظم مي کرد و همه ي اميد او آن بود که از صله ي آن کتاب جهازدختر بسازد .بيست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد ».(2)
کدام انسان عاقل که مختصرآشنايي با فردوسي و طبع بلند او داشته و عشق فراوان او را به زبان ،فرهنگ و قوميت ايراني درک کرده باشد ؛خواهد پذيرفت که فردوسي سي سال و يا به قول نظامي بيست و پنج سال درآن کتاب مشغول شد به اين اميد که ازصله ي آن جهاز دختر خود را تأمين کند .
حمدالله مستوفي در«تاريخ گزيده »تنها با ذکر نام فردوسي به صورت «هو ابوالقاسم الحسن بن علي الطوسي »(3)و بدون هيچ گونه توضيحي درباره ي شخصيت و زندگي پرفراز و نشيب شاعر ،تنها به آوردن چهار بيت به شرح زير اکتفا مي کند :
شبي در برت گر بر آسودمي
سر فخر بر آسمان سودمي
قلم در کف تير بشکستمي
کلاه از سر مهر بربسودمي
به قدر از نهم چرخ چرخ بگذشتمي
به پي ،فرق کيوان بفرسودمي
به بيچارگان رحمت آوردمي
به درماندگان بر ،ببخشودمي (4)
هم در اين کتاب در جاي ديگر در مقام معرفي عنصري به برخورد افسانه آميز ساختگي با فرخي ،عسجدي و عنصري در حوالي غزنه اشاره مي کند ،که به سرايش رباعي معروف توسط چهار شاعر مي انجامد .(5)
چون روي تو خورشيد نباشد روشن
همرنگ رخت گل نبود در گلشن
مژگانت گذر همي کند از جوشن
مانند سنان گيو در جنگ پشن (6)
ذکر اين نکته نيز جالب است که همين حکايت را قاضي نورالله شوشتري در «مجالس المؤمنين »آورده (7)و متذکرگرديده است که از چهارمقاله عرضي نقل مي کند .در صورتي که اين افسانه در چهارمقاله نيامده است و اين امر مي رساند که افراد در نقل حکايت و افسانه درباره ي فردوسي قايل به هيچ منبع و مأخذي نبوده اند .
قاضي نورالله داستان ،ديگري نيز درباره ي فردوسي نقل مي کند به اين مضمون که :پدر فردوسي در خواب مي بيند پسرش بر بام بلندي مي رود به قبله نعره اي مي زند و جوابي مي شنود و همين عمل را در سمت چپ و راست تکرار مي کند و وقتي موضوع را با شيخ نجيب الله معبر در ميان مي گذارد ؛نامبرده اظهار نظر مي کند که فرزندش سخن سرايي بزرگ خواهد شد که آوازه اش به چهار رکن عالم خواهد رسيد .(7)
محمد عوفي در «لباب الالباب »نيز آن جا که نوبت به فردوسي مي رسد ،جز لفاظي و سجع پراکني ،حرف تازه اي ندارد بدين منوال که «فردوسي ،فردوس فصاحت را رضوان بود و دعوي بلاغت را برهان ...»(8)
در پايان بي مناسبت نباشد به مرگ افسانه آميز فردوسي نيزاشاره گردد ،که :«از دروازه ي رودباراشتر در مي شد و جنازه ي فردوسي به دروازه ي رزان بيرون همي بردند »(9)
ازاين دست حکايات در زمينه هاي مختلف و اغلب درجهت بالا بردن مقام شاعر بسيار ساخته و پرداخته اند و همين امر باعث گرديده زندگي واقعي فردوسي درهاله اي از ابهام پنهان بماند .هرجا نامي از فردوسي به ميان آمده انبوهي از افسانه ،دور آن را فراگرفته است ،با فراوان اغلاط تاريخي و عقلي .
باري ،شايد مستند ترين ويژگي حکيم فرزانه ي توس که همگان برآن متفق اند ،خلق اثري ماندگاربه نام شاهنامه باشد .از اين که بگذريم سايرابعاد حيات طولاني شاعر ،در انبوهي ازافسانه و اوهام پنهان است ،با اين تفاوت که در مورد سايرين با قدري تتبع در مآخذ کهن به سهولت مي توان بين شخصيت واقعي و شخصيت افسانه اي آنان ،خطي مشخص رسم کرد.اما متأسفانه در مورد فردوسي مسأله متفاوت است ،زيرا از قديمي ترين مآخذ گرفته تا متأخرين ،آن چه گفته اند يا ازنوشته هاي افسانه آميز ديگران اقتباس گرديده و يا به درج معتقدات عوام درباب فردوسي اقدام کرده اند .(10)
با اين همه شناخت ابعاد مختلف شخصيت فردوسي از مواردي است که بايد به بهترين وجه مورد بررسي قرار گيرد و با توجه به عدم وجود مآخذ معتبردراين زمينه ،شايد بهترين راه کشف و بازسازي شخصيت واقعي شاعر،جداي ازخيل افسانه هاي گاه ضد و نقيض ،فقط از خلال شاهنامه امکان پذير باشد ،زيرا فردوس خارج از شاهنامه وجود واقعي ندارد
دراين مقاله سعي شده است در حد امکان به جنبه هايي از زندگي فردوسي تحت عنوان غربت پرداخته شود .غربتي که تمام ابعاد هستي شاعر را در برمي گيرد و حيات و ممات او را شامل مي گردد .و در اين راه بيش از هرمأخذ و مرجعي به خود شاهنامه پرداخته خواهد شد .
زيرا درتواريخ و تذکره ها ،اقوال و آراء آن قدر مشوش و ناهمگون است که اصلاً محل اعتماد نيست .
اينک جهت سهولت کار ،بحث غربت فردوسي را در سه بخش با عناوين غربت سياسي ،فرهنگي و مذهبي مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم .اميد که در پايان به چهره واقعي فردوسي خارج از دايره ي افسانه و اوهام دست يابيم .
الف -غربت سياسي :در نظر اول آوردن کلمه غربت بر سر نام فردوسي قدري بيگانه مي نمايد .زيرا او شاعري است که در وطن زاده شد ،در وطن زيست ،در وطن هم مرد و در ملک شخصي خويش دفن گرديد .اما با اندکي تأمل در زندگي شاعر و مقايسه ي آن با محتواي فکري -فرهنگي اصيل فردوسي به سادگي مي توان غربت او را پذيرفت و به نوعي ناهمگوني بين او و زمانه اش دست يافت .
ابيات ذيل گرچه درنظر اول نوعي تکبر و خود بزرگ بيني را به ذهن خواننده متبادر مي کند ،اما باقدري ژرف نگري به زمانه ي شاعر به اين حقيقت مي رسيم که فردوسي چندان هم گزاف نگفته است .
يکي ابلهي شب چراغي بجست
که با وي بدي عقد پروين درست
فروزانتراز ماه و خورشيد بود
سزاوار بازوي جمشيد بود
خري داشت آن ابله کور دل
به جانش بدي جان خر متصل
چنين شب چراغي که نامد به دست
شنيدم که بر گردن خر ببست
من آن شب چراغ سحرگاهيم
که روشن کن از ماه تا ماهيم
و ليکن مرا بخت ابله شمار
ببسته است برگردن روزگار (11)
آري فردوسي غريب است واين غربت از بسياري جهات زندگي و هنرشاعر را در بر مي گيرد.
شاعر ،در روزگارخويش و در ميان اقران و هم سران احساس غربت مي کند .ناگفته پيداست که غربت فردوسي ،فکري است نه فيزيکي .
درست در روزگاري که عنصرها با تکيه بر عنصر بيگانه و با ريختن در ناب دري به پاي خوکاني چون محمود غزنوي ديگدان از نقره مي زنند ،فردوسي با سرمايه شخصي به گردآوري تاريخ حماسي نياکان خويش و به خلق بزرگترين اثر منظوم زبان فارسي مي پردازد و فرهنگ نامه ي گرانقدر قوم ايراني را مدون مي کند .استاد ،عمر و هستي خويش را بر سر کاري مي گذارد که با روح آزاده خويش هماهنگ مي بيند و در اين راه همه چيز خود را از دست مي دهد و بر سرپيمان باقي مي ماند و در فقر و فرسودگي کامل روي درنقاب خاک مي کشد .در حالي که چراغي فرا راه قوم ايراني مي افروزد که گذشته را تا دور دست روشنگر است و آينده را نيز .
الا اي برآورده چرخ بلند
چه داري به پيري مرا مستمند
چو بودم جوان در برم داشتي
به پيري چرا خواربگذاشتي (12)
فردوسي از معدود کساني است ،که آگاهانه گام در راه مي نهد و انجام را از آغاز مي بيند و در صحت انتخاب خويش ترديدي به خود راه نمي دهد .
بناهاي آباد گردد خراب
زباران و از تابش آفتاب
پي افکندم از نظم کاخي بلند
که از باد و بارانش نايد گزند
براين نامه بر،سال ها بگذرد
همي خواند آن کس که دارد خرد (13)
فردوسي گرچه در سرزمين آبا اجدادي خويش زندگي مي کند ،اما سرزمين او سال هاست تحت حاکميت بيگانه دست و پا مي زند و ديگرازسيطره ي سلاطين نژاده و اصيل خبري نيست .
اقوام فاتح ،اعم از ترک و عرب با تکيه بر عصبيت قومي به استحفاف قوم ايراني پرداخته و با جريحه دار کردن احساسات آنان سيادت خويش را دامن مي زنند .فردوسي ظلم و تسلط بيگانه را نمي پذيرد و در خلال شاهنامه هر جا فرصتي دست مي دهد ،اعتراض خويش را آشکار مي کند .پس ازکشته شدن رستم فرخزاد به دست سعد وقاص ،درنامه يزدگرد به مرزبانان توس در وصف تازيان اين گونه سخن مي راند :
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همي داد خواهند گيتي به باد
ازاين زاغ ساران بي آب و رنگ
نه هوش و نه دانش و نه ننگ
پراکنده گردد بدي در جهان
گزند آشکارا و خوبي نهان
نشان شب تيره آمد پديد
همي روشنايي بخواهد پريد (14)
درنامه ي رستم فرخزاد به برادرش در مورد آناني که بر ايران مسلط خواهند شد آمده است .
زپيمان بگردند و ز راستي
گرامي شود کژي و کاستي
پياده شود مردم جنگجوي
سوار آنک لاف آرد و گفتگوي
ربايد همي اين از آن ،آن از اين
زنفرين ندانند باز آفرين
شود بنده ي بي هنرشهريار
نژاد و بزرگي نيايد به کار
زيان کسان از پي سود خويش
بجويند و دين اندرآرند پيش
بريزند خون از پي خواسته
شود روزگار مهان کاسته (15)
آري اعراب که با داعيه ي اسلام خواهي و گسترش شريعت محمدي ،به کشور گشايي پرداختند ،از اولين روزهاي پيروزي از صراط مستقيم اسلام فاصله گرفتند و با نهادن نام موالي بر غير عرب به زشت ترين اعمال نژاد پرستانه دست يازيدند و اين همه بر مذاق آزادگاني چون فردوسي ،که جز به سيادت و سربلندي ايران نمي انديشيد خوش نمي آمد .
اما درارتباط با عنصرترک ،خود ناگفته پيداست که از ديدگاه فردوسي محکوم است .هم در روزگارشاعر و هم در حماسه ملي ايران ،ترکان مهاجر شرقي همواره متجاوز،دشمن و مظهرقواي اهريمني به حساب مي آيند .ايران به عنوان نيروي اهورايي در برابر توران به عنوان مظهر قواي اهريمني ايستاده است و مرز ميان آن دو به قول بهمن سرکاراتي مرز ميان قلمرو نيکي و بدي است (16)
فردوسي فراوان نامردي ها را به چشم خويش مي بيند ،مي بيند که افرادي از نژاد بيگانه بر سرزمين باستانيش پنجه افکنده و موجوديت ملي و فرهنگي او را به بازي گرفته اند .
در چنين فضايي دهقان زاده ي توس ،تاب تنفس را از دست مي دهد و سر به پنجره ي حماسه و تاريخ فرو مي برد ،تا ازشميم خوش مردانگي ها و آزادگي هاي نياکان باستاني خويش ،نفسي تازه کند و در اين جاست که شاهنامه ،شاهکارحماسي مشرق زمين ،شکل مي گيرد .
فردوسي بيگانه را نمي پسندد و همواره بر اين اعتقاد باقي مي ماند .در روزگاري که دربار سلاطين ،مجمع و ملجأ شعرا و فضلاست ،او به هر سو مي نگرد ،بيگانه مي بيند و ياراي نزديک شدن به چنين مجامعي را ندارد .
اساساً تفکر فردوسي حول محور نفي سلطه ي بيگانه دور مي زند و اين مطلب را از زبان گرد آفريد چه زيبا بيان مي کند .
بخنديد و آنگه به افسوس گفت
که ترکان ازايران نيابند جفت (17)
و دراين جا ،نه گردآفريد بلکه فردوسي است که عنصر به ظاهر بيگانه را به مسخره مي گيرد .و درست به همين دليل است که هيچ گاه حاکميت به او روي خوش نشان نمي دهد .حتي موقعي هم که به دلايلي مجبور مي شود به دربار محمود روي آورد و کتابي را که سراسر بيگانه ستيزي است به سلطان ترک نژاد تقديم کند ،مورد قبول واقع نمي شود .
باري فردوسي از سلطان بهره اي نگرفته «دل آزرده و پريشان از غزنين به خراسان و از آن جا به طبرستان به خدمت سپهبد شهريار از آل باوند رفت و هجونامه معرف خود را همان جا ساخت و ظاهراً به صد هزار درم به شهريار فروخت و سپس از مازندران به خراسان بازگشت و در مولد خود به سربرد تا به سال411 يا 416 هجري بدرود جهان گفت .»(18)

پي نوشت ها:
 

1-تاريخ سيستان ،تصحيح ملک الشعرا بهار ،چاپ دوم ،انتشارات پديده ي خاور ،تهران 1366،صفحات 7-8.
2-ابوالحسن نظام الدين احمد بن عمر نظامي عروضي ،چهار مقاله ،تصحيح محمد معين چاپ هشتم ،کتاب خانه ابن سينا ،تهران 1346،ص75.
3-ابوبکر حمد الله بن احمد مستوفي قزويني ،تاريخ گزيده ،تصحيح ادوارد برون ،کمبريج انگلستان ،1328،هجري مطابق با 1910ميلادي ،ص824.
4-همان کتاب ،ص822.
5-توطئه ي عنصري و رودکي بر عليه فردوسي که در مقدمه بايسنقري آمده نز از همين گونه افسانه هاست .
6-نورالله بن سيد شريف الدين ،مجالس المومنين ،دارالطباعه عليقلي خان قاجار ،تهران ،1299،صفحات 497-498.
7-همان کتاب ،ص497.
8-تصحيح ادوارد برون ،کمبريج انگلستان ،1321،هجري مطابق با 1903ميلادي ،ص32.
9-نظامي عروضي ،همان کتاب ،ص83.
10-جلال متيني ،فردوسي درهاله اي از افسانه ها ،شاهنامه شناسي ،جلد 1،انتشارات بنياد شاهنامه شناسي 1357ص123.
11-نقل از ترجمه حال يمين الدوله محمود ،به قلم اديب الممالک فراهاني ،مندرج در شاهنامه ،انتشارات امير کبير ،چاپ پنجم ،تهران ،2537،ص17.
12-ابوالقاسم فردوسي ،شاهنامه ،نه جلد ،اداره انتشارات (دانش )شعبه ادبيات خاور ،1966-1917،مسکو ،ج7،ص111.
13-همان کتاب ،ج5،ص238.
14-همان کتاب ،ج9،صفحات 340-341.
15-همان کتاب ،ج9،صفحات 318-319-320.
16-بهمن سرکاراتي ،بنيان اساطيري حماسه ي ملي ايران ،شاهنامه شناسي جلد 1،انتشارات بنياد شاهنامه شناسي 1357،ص116.
17-فردوسي ،همان کتاب ،ج2،ص189.
18-ذبيح الله صفا،حماسه سرايي در ايران ،چاپ سوم ،انتشارات امير کبير ،تهران ،1352،صص174-175.
استاديارزبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي -واحد نيشابور
 

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12